همنفس طبیعت
غریبانه جلو می آیم
کودکانه با کلمات بازی می کنم.
و محرمانه دست های سبز قنوت را
نورباران می کنم.
****
چیزی به فردا نمانده است.
روشنایی دشت را می بینم.
ازدحام کوچه گوش هایم را کَر کرده است.
به ساحلِ دریا پناه می برم
تا که در آرامش آبی اش بیارامم.
****
صدای گوش ماهی اسیری
در خروش امواج
بی هدف پیچیده می شود.
آرامشِ قلبِ غریبِ من
در آن گم می شود.
****
به دشت پناه می برم.
و دلم را در میانِ پَرَندهای سبز
شستشو می دهم.
تنم از اعماق می لرزد.
احس
یه موقع هرکس تو برنامه اش کم میآورد، می آمد کنار من تا روحیه بگیره
اما امروز، این منم که کم آوردم، خیلی هم کم آوردم،
دیگه از یه جایی به بعد نمیشه ادامه داد، نه اینکه تنها مقصر هم خودم باشم ، نه...
نمیذارن که به اهدافت برسی...
تو تمام طول عمر تا این اندازه مستأصل نشدم،
از یه جایی به بعد، باید راهی رو که رفتی برگردی.
مجبور میشی از چیزی که با دنیا عوضش نمیکردی و تنها آرامشِ تو دنیات بود خداحافظی کنی.
عاشقم نباش،اما بهم اعتماد کن...اعتماد از همه چی بالاتره... بالاتره از همه چی...اعتماد، مقدمهی دوستیه...اعتماد، آرامشِ خاطره...اعتماد، یعنی قلب آروم...شاید دردم اینه که اعتماد ندارم...
به بشر که اعتماد ندارم هیچ،
به خالق بشر هم اعتماد ندارم... به خدا اعتماد ندارم...
چرا؟ چون حتی نمیدونم خدایی که میپرستم، همون خداییه که باید بپرستم؟ خدای من، کیه؟ اصن خدا، با من خوبه؟ یا میخواد چیزیو تلافی کنه؟ من از کجا باید بشناسمش؟ اصن خدا خیلی خوبه، قبول، و
نزدیڪ به آخـرِ هفته وآسایشِ روزهایِ شلوغ اند!
بعضی از آدم ها مثلِ چـهـارشنبه اند...
دوست داشتنی باعثِ آرامشِ روزهای شلوغ
و یڪ جور حالِ عجیب را در دل احیا می کنند!
شاید ما هم چهارشنبه ڪسی باشیم...
حواسمان به چهارشنبههاے
زندگیمان_باشد!
#صبحتون_عاشقانه❤️✨❤️@hamed_shahi5
Add a commentمشاهده مطلب در کانال
یه جای نوشت : بچه ها انقدر حرف برای گفتن دارم . ولی نمیتونم بگم . سخته برام صحبت کنم و این نتونستن داره خفم میکنه ...
گذشت گذشت دیروز نوشت که الان خیلی آرومم .
دنیا همینه یه وقتی های جوری خفت میکنه که نمیتونی حرفم بزنی ، به در و دیوار میپری تا آزاد کنی خودتوو . یه چند وقت که بگذره آروم میشی ولی تموم شدن نداره ای خفتگی ها .
قانون دنیا اینه که هیچ چی تو این دنیا بند نمیمونه ، همه چی عین عقربه ساعت میمونه وقتی بگذره دیگه گذشته .
مثلا همین حالا گذشت ...
چه کسی گفته چادری ها عطر نمیزنند ؟
حتما چادر را خوب ندیده است !
حتما چادر را خوب نبوئیده است !
چادری ها زیبا ترین عطر های جهان را
در پر چادرشان دارند !
چادر بوی عظمت و بزرگی میدهد ..
یعنی تو با یک ملکه رو به رو هستی !
چادر بوی اطمینان و امنیت می دهد ..
ثبت عکس ۱۵فروردین ۹۸
مدتی بود که وبلاگم رو ننوشته بودم اما دست از نوشتن برنداشته بودم و فعالیتم رو به شکل دیگه ای ادامه میدادم
واین اتفاق به یمن اتفاق مبارکی بود ، داشتم کتابم رو تموم میکردم و به لطف خدا تمام شد و به خوبی همه چیزش پیش رفت
اینکه تونستم کتابم رو تموم کنم و تو این مدت این همه مطالعه روی یه موضوع داشته باشم خیلی خوشحالم میکرد
موضوع کتابم آرامشِ ، موضوعی که مدت ها ذهن منو به خودش مشغول کرده و بود دنبال این بودم که این واژه یعنی چی ؟
راه رسیدن بهش چیه؟ ا
متن آهنگ با تو امو بند
آرامشِ با تو ، آره نفس هات
میخوام با تو هر جایی میام خسته نمیشم
هر جوری که باشی ، میخوام که تو باشی
تو همونی که با خندیدناش دیوونه میشم
بگو چی توو چشاته ، که دلِ من باهاته
هر جا که برم فکرِ تو از یادم نمیره
تا دنیا دنیاست ، عشقِ تو همینجاست
ادامه مطلب
به آرامش می رسی ؛
اگر هیچ کس را برای چیزی که هست و کاری که می کند ، سرزنش نکنی .
اگر آستانه ی تحملت را بالا ببری و بپذیری آدم ها متفاوت اند و قرار نیست همه ، بابِ سلیقه ی تو باشند . بپذیری رفتار دیگران ، تا وقتی به روان و آرامشِ تو آسیبی نمی زند ، به خودشان مربوط است ...
آدم هایِ امروز، آنقدر دغدغه دارند که دیگر حوصله ای برای دخالت و قضاوت و سرزنش ندارند !
آدم ها خودشان مسئولِ رفتار و انتخاب هایِ خودشان اند .
اگر رفتاری آزارت داد و برخوردی بابِ سلیقه
وقتی تصمیمون برای اومدن به یه شهر غریب قطعی شد می دونستم که بین دوستان همسرم برای تنها نبودن خانمها جلسه هفتگی ای هست که دعای کمیل خونده میشه . شاید تا اون موقع توی جلسه ی دعای کمیل شرکت نکرده بودم .
قرار گرفتن توی فضای جدید با شنیدن دعا اون هم گاهی با صوت همسر و دور از خانواده بودن خیلی اون دعا و فضاشو برام دلنشین می کرد . آرامشِ توی اون فضا و خاموش بودن چراغ ها و روضه ی آخرش یه جس عجیب به آدم می داد ... شیردادن به محمد حسین کوچولو و فکرِ این که چقد
محدثه، مرا در آغوش بگیر. تا بتوانم در ناملایمات روزگار دوام بیاورم. مرا در آغوش بگیر. آغوشی که لبریز از دوست داشتن هست. محدثه، بگذار سر به زانویت بگذارم. تا آسوده ترین خواب عمرم را داشته باشم. وقتی روی زانوی تو می خوابم، فقط خداوند لایق است به خوابم بیاید. محدثه، هر وقت ناراحت باشی بیشتر می بوسمت. بوسه های سرشار از دوست داشتن، بوسه های که پس از دیگری می آیند بی آنکه برچسب تکرار بخورند. محدثه، محدثه، محدثه من، جاری کردن این نام بر روی لبانم احسا
[دنیا محل آسایش نیست و نمیشود به طور کامل به آسایش کامل رسید ولی باید به حدّ اعلای آرامش برسیم و این امکان دارد. آسایشِ زیاد عقل انسان را زایل میکند و آرامشِ زیاد موجب رشد انسان میشود. آدم های راحت طلب بخاطر آسایش حاضرند آرامشِ خود را از دست بدهند و آدم های عاقل و عاشق حاضرند برای رسیدن به آرامش،آسایش خود را از دست بدهند.] ______ اگه میشد میرفتم قسمتِ دوپهلو حرف زدنِ مغز بعضیها رو دست کاری میکردم و هرچی سیم تو اون قسمت هست رو قطع میکردم! _______ امروز
[دنیا محل آسایش نیست و نمیشود به طور کامل به آسایش کامل رسید ولی باید به حدّ اعلای آرامش برسیم و این امکان دارد. آسایشِ زیاد عقل انسان را زایل میکند و آرامشِ زیاد موجب رشد انسان میشود. آدم های راحت طلب بخاطر آسایش حاضرند آرامشِ خود را از دست بدهند و آدم های عاقل و عاشق حاضرند برای رسیدن به آرامش،آسایش خود را از دست بدهند.] ______ اگه میشد میرفتم قسمتِ دوپهلو حرف زدنِ مغز بعضیها رو دست کاری میکردم و هرچی سیم تو اون قسمت هست رو قطع میکردم! _______ امروز
مُستَبصِرٌ بِشَأنِکُم!!!
بازارها باز و تمام کارها دایرآیا روا باشد حرم این گونه بی زائر...؟!پیداست از بی اعتقادی ها، زبانم لال...تنها حرم ناامن می باشد علی الظاهرافتاده کار ما به دست آن منافق کهبا شمرهای روز دارد هرهر و کرکردل، بی گمان مغلوب دنیا می شود آریبر شأن اهل بیت وقتی نیست مُستَبصِرحق کریمان است این رفتارهای ما؟!کم برکت و خوبی شده از سویشان صادر؟!حالا توجه کن میان این همه غفلتزهرای مرضیه است بر رفتار ما ناظرگفتند در خانه بمانید و نفه
امروز در پاکت می نویسم:
این روزها به نظر هرچه می نویسم از آذر است! اتفاقات و روزمره ها بسیار است اما،
هیچ کدام انگار ارزشی به قامت ماهِ زیبای آسمانم را ندارند ...
سنگ،کاغذ،قیچی! این بازی را به بهانه ی عاشقی کردن ساخته اند، صدایش را هم در نمی آورند!
قانون بازی ساده است ...
وقتی می بازی دلبرت با خنده و ذوق، با کمی تردید، ضربه ی آسوده ای به صورتت می زند!
و آن لحظه که بُردی، بوسه ای روانه پیشانی اش میکنی ...
خاطرات پارک لاله جین و آرامشِ سد شهناز آنقدر نا
می خواهم بدانی، ای رهگذر مهربانِ اتفاقی، قلبِ مرده ام را حتا چند به نسیمی کوتاه، حتا به نرمی بالهای پروانه، برای یک لحظه ای، کوتاه ثانیه ای، چشم برهم زدنی دوباره وادار به تپیدن کردی. انگار ک دوباره شانزده سالم شده باشد، جوان، زنده. به دنبال فهمیدن رازِ گل سرخ با لبانی ارزان، برای به لبخند باز کردن. می خواهم بدانی ای به یاد آورنده خاطرات زیبا. از یاد برده بودم طعم تپش قلبم را، هیجان را، خیال پردازی، حتا آرزو کردن را. برای ثانیه ای، حتا لحظه ای
دانلود فایل تصویری شعر با نوای کربلایی سید رضا نریمانی
بازارها باز و تمام کارها دایرآیا روا باشد حرم این گونه بی زائر...؟!پیداست از بی اعتقادی ها، زبانم لال...تنها حرم ناامن می باشد علی الظاهرافتاده کار ما به دست آن منافق کهبا شمرهای روز دارد هرهر و کرکردل، بی گمان مغلوب دنیا می شود آریبر شأن اهل بیت وقتی نیست مُستَبصِرحق کریمان است این رفتارهای ما؟!کم برکت و خوبی شده از سویشان صادر؟!حالا توجه کن میان این همه غفلتزهرای مرضیه است بر رفتار ما ن
گاهی زندگی سخت است...و گاهی ما سخت ترش می کنیم...
گاهی آرامش داریم ، خودمون خرابش میکنیم...
گاهی خیلی چیزا رو داریم اما محو تماشای نداشته هامون می شیم.
گاهی حالمون خوبه اما با نگرانی فردا خرابش می کنیم..
گاهی میشه بخشید اما با انتقام اِدامش می دیم...
گاهی باید انصراف داد اما با حماقت ادامه می دیم...
و گاهی
گاهی...
تمام عمر اشتباه می کنیم...و نمی دونیم یا نمیخواییم بدونیم...
کاش بیشتر مراقب خودمون ، تصمیماتمون و گاهی... گاهی های زندگیمون باشیم.
-----------------
قبل از شروعِ خواندنِ نوشته، هفت دقیقه و سی ثانیه وقت بگذارید و این استندآپ کمدی با مزه را ببینید (دستِ کم لبخندی روی چهرهتان مینشیند) من چند بار قبلا این استندآپ را دیده بودم اما حالا که با سارا کلی راجع به معنی خوشبختی حرف زدهایم، این استندآپ به گونهای دیگر برایم نمایان شده.
به نظرِ من این روایت را میتوان چیزی بیش از یک روایت ساده برای خنداندن دید، چیزی عمیقتر (حتی اگر خودِ روایتگر چنین منظوری نداشته باشد*) خانم زیگلری انسانِ مدرنِ
قبل از شروعِ خواندنِ نوشته، هفت دقیقه و سی ثانیه وقت بگذارید و این استندآپ کمدی با مزه را ببینید (دستِ کم لبخندی روی چهرهتان مینشیند) من چند بار قبلا این استندآپ را دیده بودم اما حالا که با سارا کلی راجع به معنی خوشبختی حرف زدهایم، این استندآپ به گونهای دیگر برایم نمایان شده.
به نظرِ من این روایت را میتوان چیزی بیش از یک روایت ساده برای خنداندن دید، چیزی عمیقتر (حتی اگر خودِ روایتگر چنین منظوری نداشته باشد*) خانم زیگلری انسانِ مدرنِ
گاهی مدام تلقین میکنیم به بدبختیو بدبختی چیز عجیبی نیستخوشبختی را به اطمینانِ خُداوندی تلقین کنیمکه شک در کارش نمیرودبی انصاف نیستو آرامش در آغوش خُداستو اگر در دو راهی مانده که نمیتوانستی از جایت بلند شویو دلت قُرص نشدبدان آن راه راهِ خُدا نیستپناهِ او مادام که هست آرامش هستپس راهِ خُدا راو کارِ خُدایی را اشتباه نگیر..اگر جایِ خُدا بودی چه میکردی؟این راه را قلبِ سلیمی مطمعن میداندو راهِ شیطان و گمراهی بی شک راهیست که شاید آسوده باشدو ظا
انار بود، انار سرخِ خندان، کسی نمیدانست درونش چه خبرهاست، پر از دانه های کوچک و سفید و صورتیِ ترش یا دانه های درشتِ قرمزِ شیرین؟
پوسته اش که شکاف برداشت دیدمش، پوسته اش به این زودی ها شکاف بر نمیداشت و من از معدود آدم هایی بودم که میتوانستم از کنار آن شکاف دانه های دلش را ببینم، هنوز هم نمیدانم خودش میخواست مرا تا پایِ آن شکاف بکشد یا خودم پیدایش کردم.
رو کردم و آسمان و گفتم خدایا بسپاریدش به من! گفتند نمیتوانی. گفتم بسپارید. گفتند
گاهی مدام تلقین میکنیم به بدبختیو بدبختی چیز عجیبی نیستخوشبختی را به اطمینانِ خُداوندی تلقین کنیمکه شک در کارش نمیرودبی انصاف نیستو آرامش در آغوش خُداستو اگر در دو راهی مانده که نمیتوانستی از جایت بلند شویو دلت قُرص نشدبدان آن راه راهِ خُدا نیستپناهِ او مادام که هست آرامش هستپس راهِ خُدا راو کارِ خُدایی را اشتباه نگیر..اگر جایِ خُدا بودی چه میکردی؟این راه را قلبِ سلیمی مطمعن میداندو راهِ شیطان و گمراهی بی شک راهیست که شاید آسوده باشدو ظا
مثل بچهای شدم که پشت ماشین بابا پدرام و مامان افسانهش نشسته و داره به جنگلای اطراف جاده نیگا میکنه...
ذوق کودکانه
دلم میخواست سرمو بذارم رو شونهی مامان افسانه و مامانمم با موهای چربم بازی کنه و برام قصه بگه و به خواب عمیقی فرو برم که الآن دیگه فقط تو خاطراتم سراغشو دارم.....
خیالپردازیهای کودکانه
وارد تونل میشیم، یاد بچگیم میفتم که همیشه دلم میخواست سرمو از پنجره بکنم بیرون و جیغ بکشم و تمام وجودمو توی تونل خالی کنم....
آرزوهای کو
دوباره شب شد و احساسِ من با شوق در رازی
به یادِ نرمِ رویایی ، به یاد وقت دلسازی
کنارِ پیچکِ گرمای احساست ورق میزد
نگاهمْ لحظه هایی سبز ، با آرامشِ نازی
به روی گونههایت ، گونهام آرام می لغزید
کنار صورتت دستانِ من میکرد لجبازی
نشان از چشمهایت می گرفتم، بوسه می کردم
و طعمش هست در ذهنم صدایش مانده چون سازی
میانِ دست هایم ، دست های صورتی رنگت
هنوز آرام می لرزد ، به سردی می کند بازی
تمامم ماندْ در رویای انگشتانِ زیبایت
که با احساس این گیتا
من نامِ کوچکم ، تورا دوست دارمت
معشوقِ کوچکم ، به خدا میسپارمت
با چشمِ باز ، بدرقه ات می کنم ، یواش_
تا چشم بستهام ، به درونم ببارمت
بعد از تو سینهای، چمدانم نمیشود
آرامشِ کسی ، هیجانم نمی شود
ممنوعهی به نام من و نام کوچکم
نامی مجاز ورد زبانم نمی شود
با هرچه نام و پام ، از این وضع خستهام
از اینکه هر چه خُرد نشد را شکستهام
حالا که کلِ فاصله را زخم بستهایم
حالا که زخم باز شدهی دست بستهام
«ناصر تهمک»
امروز در کلاسِ مشاوره ی خانواده استاد درباره ی مفهوم "caring" صحبت کرد. معنی لفظی اش میشود "مراقبت"!
میگفت زن و شوهر باید بلد باشند از هم مراقبت کنند، حالا نه اینکه مراقب خورد و خوراک و سرما خوردن هم باشند یا نه، که آن هم باید باشند البته!
اما "caring" خیلی فراتر از یک مراقبتِ صرفا جسمانی است، شاملِ مراقبت از احساس هم میشود.
مثلا زن اگر ترسید، اگر اتفاقی افتاد یا چیزی دید که ترسید، حتی اگر چیز مسخره ای بود، مرد نباید مسخره اش کند، مثلا نگوید : ترسو خ
ابوجهاد (صد خاطره از عماد مغنیه)؛ پدیدآور: سید محمد موسوی ؛ ناشر: روایت فتح ؛ تعداد صفحه: 106
یکبار ازش پرسیدم: «با این اوضاع که خیلیها دنبال سرت هستن، از مرگ نمیترسی؟»با همان آرامشِ همیشگیاش جواب داد: «به نظرم اینکه از بچهها بخوام در عملیاتها با مرگ بازی کنند و خودم از مرگ بترسم، یهجور خیانته.»
حالت های ممکن برای شبانگاه خُنکِ کم ستاره ام چی میتونه باشه؟!
بشینی تو بالکن و فرتافرت سیگار دود کنی و تاثیر یه اپسیلونیت تو آلوده کردن هوا رو به رخ خودت بکشی و هرازگاهی یه قلوپ از چایی ات که داغی قلوپ اولش با سردی قلوپ آخرش پارادوکس جذابی میسازد رو هورت بکشی یا نه دفترچه یادداشت زواردررفته نارنجی رنگت که سررسید یکی از سالهای دهه هشتاد است رو باز کنی و عُقده تمام ننوشتن های چند وقته ات رو روی برگ های سفیدش خالی کنی و آروم قهوه شیرینت رو سر ب
(بغضِ چهل روزه)
.
برمزارت آمدم زار و پریشانم حسینمیکنم بر قبرِ شش گوشه فدا جانم حسین
.
آمدم از شام تا در بَر بگیرم قبرِ توهمچو شمعی درغَمت سوزان و گریانم حسین
.
آمدم با اَشک شویم قبرِ زیبایِ تو راخانه ام ، کاشانه ام شد بی تو زندانم حسین
.
مانده ام تنها در این دنیا ندارم یاوریکو؟ برادرها شود آرامشِ جانم حسین
.
یادگارِ مادرم پیراهنت آورده اماَرمغانی را جز اینم نیست، اِمکانم حسین
.
ِعطرِ زهرا را گرفته تار و پود پیرَهنبویَمش، دردِ دلم را گشته در
خداوندِ کریم، بندگانِ خود را به احسان و نیکوکاری امر میکند: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ(1) چشیدنِ حلاوتِ این گفتار عرشی زمانی محقَّق میگردد که با پوشیدنِ جامۀ احسان و نیکوکاری، خود را مأمورِ وظیفۀ سازمانِ حق و حقیقت بیابیم. شیرینیِ ماجرا آنجاست که رییسِ ادارۀ امورِ هستی که خود، مسوولِ اصلیِ هستۀ گزینش است، در به در دنبالِ افرادِ جویای وصل میگردد تا همگان به عرصۀ مأموریتِ رشد و کمال بپیوندند. خداوندِ متعال، عج
هر کسی باید یک یا چند جایِ خاص و دلبر داشته باشه ؛هرجای هم میتونه باشه ها ، کنار پنجره یا نشستن توی حیاط خونه ، صندلی خاصی توی یکی از کافه های شهر، ، حتی تماشا گل ها و درخت های باغچه و...
یک یا چند جایِ دلبر داشته باشه ،که وقتی ساز زندگی ناکوک میشه ،وقتی آرامش درونی مدام آلارم میده که رو به پایانِ .خودتو برداری و ببری اونجا.
این چند روز ،هر روز صبح با کِرختی تمام بیدارشدم .وتموم روز حس و انرژی خوبی نداشتم .
امروز صبح وقتی قیافمو ت
صبح که بیدار میشه نماز بخونه انقدر با صدای بلند اذان میگه و نماز میخونه که خواب رو بهمون حرام میکنه. بعدِ نمازش شروع میکنه به داد زدن که مثلا ما رو هم بیدار کنه برای نماز. اگه یکی دیر بیدار بشه یا انقدر خوابش بیاد که بیدار نشه شروع میکنه به فحش و نفرین.
منم معمولا شبایی که به موقع بخوابم بیدار میشم و نمازمو میخونم ولی بعدش اگه خوابم بیاد مجبورم از ترسِ صدای بلندش و فحش دادناش چراغ اتاق رو روشن بذارم و بخوابم! تا فکر کنه بیدارم. فقط خداروشکر نمی
باید راهی یافت .برایِ زندگی را زندگی کردن ، نه فقط زندگی را گُذَراندَن .باید راهی یافت ، برایِ صبح ها با اُمید چَشم گُشودَن .برایِ شب ها با آرامشِ خیال خوابیدن .اینطور که نمی شود .نمی شود که زندگی را فقط گذراند .نمی شود که تمام شدنِ فصلی و رسیدنِ فصلی جدید را فقط خُنَکایِ ناگهانیِ هوا یادَت بیاورد .نمیشود تا نوکِ دماغَت یخ نکرده حواسَت به رسیدنِ پاییز نباشد .اینطور پیش بِرَوی یک آن چَشم باز میکنی خودَت را میانِ خزانِ زردِ زندگی ات میابی .و یا
1
عنه صلى الله علیه و آله :کَفى بالمَرءِ فِقها إذا عَبَدَ اللّهَ ، و کفى بالمَرءِ جَهلاً إذا اُعجِبَ بِرَأیهِ .
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله : در فقاهت (دانایى) مرد همین بس که خدا را عبادت کند ، و در نادانى مرد همین بس که به رأى خود مغرور باشد.
2
عنه علیه السلام :إنّی لاَُبغِضُ الرجُلَ ـ أو اُبغِضُ للرَّجُلِ ـ أن یَکونَ کَسلانَ عن أمرِ دُنیاهُ ، و مَن کَسِلَ عَن أمرِ دُنیاهُ فهُو عن أمرِ آخرتِهِ أکسَلُ .
امام باقر علیه السلام : من نفرت دارم از مر
سفر حج با چشمان آبی یک دختر
سفر حج با چشمان آبی یک دختر، در این رمان دخترانه از (مریم بصیری) همراه
با (ماهی) میشوی و از زاویه آبیِ چشمانش، به سفر حج میروی.
دختری مستقل و یکدنده که حالا به نیت پایاننامهاش، برای عکاسی بار سفر بسته.
ایران حج: زمانی که جدا میشوی از خودت، از تعلقاتت؛ آنجاست که خدا آغوش گشاده
و با تمام وجود پذیرای توست. باز آ هر آن چه هستی باز آ… و تو می مانی و بُهت
و حیرتی که مدام در خونت تزریق میشود. تو می مانی
و ا
دلم
دلم باران ...
دلم دریا ...
دلم لبخند ماهی ها ...
دلم اغوای تاکستان به لطف مستی انگور ...
دلم بوی خوش بابونه می خواهد ...
دلم یک باغ پر نارنج ...
دلم آرامشِ تُرد و لطیفِ صبح شالیزار ...
دلم صبحی ...
سلامی ...
بوسه ای ...
عشقی ...
نسیمی ...
عطر لبخندی ...
نوای دلکش تار و کمانچه ...
از مسیری دورتر حتی ...
دلم شعری سراسر دوستت دارم ...
دلم دشتی پر از آویشن و گل پونه می خواهد ...
دلم مهتاب می خواهد که جانم را بپوشاند ...
دلم آوازهای سرخوش مستانه می خواهد ...
خیلی نوجوان که بودم، ژیمناستیککار بودم. آنروزها آرزو داشتم پاهایم 180 درجه باز شوند. شبها درباره اش رویا میدیدم. روزها با فکرش زندگی میکردم و از مربی میخواستم به من تمرین اضافه بدهد. احساس میکردم بزرگترین کاریست که میتوانم بکنم تا من را به یک فرد خارقالعاده تبدیل کند. خیلی تلاش کردم تا بالاخره اتفاق افتاد و در مسابقات مدرسه پاهایم 180 درجه باز شد و در اوج افتخار و شادی بودم.
پس از آن، بزرگتر که شدم، زندگی پیچیدهتر و سختتر شد
اپیزود اول: حدود یه هفته پیش، یه شب با یاسمن رفتم بیرون. یک ساعت و نیم دقیق، غرق شدم تویِ حرفاش. تویِ درداش. تویِ دردایی که حسشون میکردم. که تویِ منم همون دردا ریشه داشتن. همونا چیزایی بودن که باعث میشدن ساعت سه شب یهو از خواب بپرم و بزنم زیر گریه. که براش از ریشهدار بودن این دردا گفتم. اینکه شاید بزرگتر و عاقلتر شیم ولی نمیتونیم ریشهی این دردا رو بِکَنیم و بندازیم دور. چونکه با ریشههایِ خودمون گره خوردن. این گرهها هیچوقت باز نمی شن. [L
بسم
الله الرحمن الرحیم
روان مادربزرگم
شاد. شانزده ماه پیش، مرحلهای دیگر از حیات را آغاز کرد، به قول نظامی:
از خردگهی به خوابگاهی
وز خوابگهی
به بزم
شاهی
اشعار زیادی حفظ بود، شبی که رفت، تفألی به حافظ زدم، غزلی آمد با این مطلع:
دل ما به دور رویت ز
چمن فراغ دارد
که چو سرو پایبند است
و چو لاله داغ دارد
به پیشنهاد من، این بیت و چهار کلمه از منظومهای
که همیشه زمزمه میکرد را بر سنگ مزار نوشتند:
...
بر لطفت آوردم پناه.
شاعر نیستم، اما این نظم
بیداری میان اوهام شبانه ات، زندگی توی دنیای ویرانه مقابلت. در من هست اثری، از گذشته های دور. در من مانده است خاطره ی قرمزِ لبخندِ دوست. در من نجوای زمزمه هایش، لبِ گوش، در من غلغلکِ لمس لب هایش، دمِ پوست. در من آرمیده خیالت، زیباست. در من مانده اثری از آن شب، پیداست؟ چهره ام بعد آنکه باز کردی در را، یادت هست؟ خجالت تنها شدنم با تو آن شب را. یادت هست؟ در من آرامشِ آغوش بچگانه ای بود، از سویت. حال، دگر چیزی نمانده ازت برایم، جز بویت. در من میلی به اد
بیداری میان اوهام شبانه ات، زندگی توی دنیای ویرانه مقابلت. در من هست اثری، از گذشته های دور. در من مانده است خاطره ی قرمزِ لبخندِ دوست. در من نجوای زمزمه هایش، لبِ گوش، در من قلقلکِ لمس لب هایش، دمِ پوست. در من آرمیده خیالت، زیباست. در من مانده اثری از آن شب، پیداست؟ چهره ام بعد آنکه باز کردی در را، یادت هست؟ خجالت تنها شدنم با تو آن شب را. یادت هست؟ در من آرامشِ آغوش بچگانه ای بود، از سویت. حال، دگر چیزی نمانده ازت برایم، جز بویت. در من میلی به اد
بیداری میان اوهام شبانه ات، زندگی توی دنیای ویرانه مقابلت. در من هست اثری، از گذشته های دور. در من مانده است خاطره ی قرمزِ لبخندِ دوست. در من نجوای زمزمه هایش، لبِ گوش، در من قلقلکِ لمس لب هایش، دمِ پوست. در من آرمیده خیالت، زیباست. در من مانده اثری از آن شب، پیداست؟ چهره ام بعد آنکه باز کردی در را، یادت هست؟ خجالت تنها شدنم با تو آن شب را. یادت هست؟ در من آرامشِ آغوش بچگانه ای بود، از سویت. حال، دگر چیزی نمانده ازت برایم، جز بویت. در من میلی به اد
پارسال این روزا
من رودهن بودم، خونهی مادربزرگه....
مامانم تهران بود، خونهی پدرشاه :|
من از خونه اومده بودم بیرون و هیچ چشمانداز روشنی از آینده نداشتم...
دغدغههام، خستگی بابت خوندن برای کنکور ارشد یه رشتهی نامرتبط، دلتنگی بابت دوری از مادر و نگرانی دربارهی دلتنگیهای اون، نگرانی بابت آیندهای که هیچ تصور روشنی ازش نداشتم، تنها بودن و نیاز به حضور یک همراه توی سفرم بودن... انقدر دغدغهی بزرگ و کوچیک داشتم که دیگه "پول نداشتن"م برام د
از انتهای خیابانهای پاییز زده تا ابتدای کوچههای بهاری تو را میخوانم ، در برکهی نقاشی روی دیوار ، کنار ماهی گلیهای سرخ نشسته در حوض تو را میبینم که آرام در آرامشِ حوض آب را نوارش میکنی!
تو از نسل کدام فصلی ، زادهی کدام ماهی ، اهل کدام سرزمینی که شوق پرواز را در قلب کوچک پرستوها و امید رویش را به جان برگهای خزان زده میبری؟
تو از کجا آمدهای که عطر سیب و گلهای بهارنارنج میدهی؟
پاییز رسیده، کجایی؟
عصرهای سرد عاشقانه سلام م
حدودا سالِ 1387 بود ، یک شب که شدیدا غمگین و ناراحت بودم تصمیم گرفتم یک وبلاگ بسازم و بشینم داخلش درد و دل کنم. نمیدونم چرا ولی خب حس میکردم اگه یک مکانی پیدا کنم و اونجا حرف های دلم رو بگم خیلی راحت تر میتونم به یه آرامشِ نسبی برسم. اون زمان دقیقا 17 سالم بود و از شبی که وبلاگ رو زدم، شروع کردم از رابطه های احساسی و غیراحساسی می نوشتم.از هر خاطره ای، از هر درد و دلی از هر غمی و از هر جدایی و هر آشنایی .. روزهای قشنگی بود وقتی آدم با یک جامعه ی چندصد و
رمانکده فا سی کلیک نمایید
. دلنویس دلنویس. خیس. سنندج. مسافرخانه انقلاب. اواسط دیماه 1398.
هر هشت ساعت. درون سرم یک درخت. قطع میشود و یک لانه ی
گنجشک با. پنج. بچه گنجشک. زیر. اوار. تنه ی. درخت. محو میشوند
.
انسان های هم فرکانس همدیگر را پیدا می کنند..
حتی از فاصله های دور…
از انتهای افقهای دور و نزدیک.. انگار. جایی نوشته بود که اینها باید در یک مدار باشند.. یک روزی .. یک جایی است که باید با هم ، برخورد کنند… آ
اول آنکه چیزی در این فورانِ بیوقفهی خودبهاشتراکگذاری از دست رفته است. هرچه میخوانیم به اشتراک میگذاریم، هرچه گوش میکنیم به اشتراک میگذاریم، هرچه حال و قال داریم به اشتراک میگذاریم. خود به مثابهی یک راز، چونان تاریکیِ پشتِ جنگل: زیبا و عمیق، از دست رفته است. نمیتوانیم مالکِ حالهایی باشیم که در آنی از زمان فقط خود در عمقِ آن غوطهوریم. هر حالی را بی درنگ، با کمینه عمقی، در معرض دید میگذاریم. بدتر آنکه دیگر نمیخوانیم ب
اول آنکه چیزی در این فورانِ بیوقفهی خودبهاشتراکگذاری از دست رفته است. هرچه میخوانیم به اشتراک میگذاریم، هرچه گوش میکنیم به اشتراک میگذاریم، هرچه حال و قال داریم به اشتراک میگذاریم. خود به مثابهی یک راز، چونان تاریکیِ پشتِ جنگل: زیبا و عمیق، از دست رفته است. نمیتوانیم مالکِ حالهایی باشیم که در آنی از زمان فقط خود در عمقِ آن غوطهوریم. هر حالی را بی درنگ، با کمینه عمقی، در معرض دید میگذاریم. بدتر آنکه دیگر نمیخوانیم ب
زیارت و معنویت
زیارت در مکتبِ پیروانِ اهل بیت علیهم السلام رفتن به ملاقات اولیاء خداوند (حضرت محمد وخاندان معصوم ایشان صلوات الله علیهم اجمعین) می باشد ، چه در حال حیات ایشان باشد یا پس از رحلت وشهادت ایشان ، گستره ی زیارت پس از آنان ، شامل نسل و فرزندان آن بزرگواران نیز می گردد .
زیارت همواره با آداب و شرایطی همراه می باشد اعمّ از وضو و غسل ، نماز ، دعا و ذکر و خواندن زیارت نامه ای که مشتمل بر معرّفی و بیانِ صفات و ویژگی هایِ فردی است که به زیار
میدونم خیلی حِس و حالِ بهتری دارم از تابستون تا الان...!
هم خیلی پخته تر و منطقی تر... !
درسته گاهی یه بحث هایی پیش میاد که عمیقا دلم میگیره یا یکسری رفتارها از خیلیا میبینم و ناراحت میشم ، یا وقتی واسه یکی از جون مایه میزارم و سعی میکنم واسه خوب شدن حالش و یک جوره دیگه جوابمو میده انگار که کلا منو نمیشناخته !
دارم خودمو بزرگ میکنم و به نوعی طرز فکرمو پرورش میدم که تو قرار نیست برای متقابل بودن رفتار بقیه آدمِ خوبی باشی و نمک نشناس نباشی، تو باید
یاد مرگ و آرامش
شاید بسیاری از افراد ، هنگامیکه از مرگ یاد نموده ، نگران شده و این امر ، آنان را به وحشت انداخته و نگران می کند ، لذا تا آنجا که بتوانند از یاد آوری آن دوری می کنند ؛ در حالیکه مرگ بخشی از مسیر زندگی انسان است که دیر یا زود با آن روبرو شده و چاره ای جز پذیرش آن برای انسان باقی نمی ماند ، لذا فرار از یاد آوری آن ، تغییری در این واقعیت نمی دهد .
یاد آوری مرگ هر چند ممکن است باعث نگرانی واندوه انسان گردد ، ولی هر نگرانی را نمی توان بد
-من می تونم چهار روز و چهار شب بالا سرت بشینم
و نفس کشیدنت رو تماشا کنم، ریز به ریز لرزها و حرکت های بدنت، سینه، ترقوه
+فقط چهار روز چهار شب؟
-آره فقط چهار روز چهار شب
+چرا اینقدر کم؟
-چون اونجاست که آرامشِ توی ذرات
تنفست منو با خودش می بره، که دیگه هیچ رقمه نمی تونم از خودم محافظت کنم
+می تونی بیدارم کنی...
-عین خواب زده ها هیچ کنترلی رو
خودم ندارم، چیه که منو با خودش میکشه سمت تو
+بنظرت این چیزِ خوبیه؟
-این یعنی متقاعد نمیشی!
+عین منظومه شمسی،
الف.
سلام.
هدفِ زندهگی هرکسی مشخص است. شاید نویسنده یک کتاب بودن نهایت آمال کسی باشد، یا تلاش و اختراع برای زندهگی راحتِ بشر، یا حتا زندهگی و دامپروری در دور از همه ناکجاآبادها و یا حتاتر مردن در لبِ ساحل و صدایِ فریاد جهانیان را بلند کردن در سه سالهگی. همه چیز هدف خودش را دارد، حتا پیشبندی که خودش را از کیف صاحب جدیدش در حین دویدن پرت میکند پایین برای کشف دنیاهای جدید، شاید برای لباس یک عروسک شدن یا سوختن در آتشی که رهگذران را
.
ای ساحتِ عرفانی شب،
بیا که تمام شدهایم؛
بیا که ذوقِ دمِ صبحِ گلهای سرخ را، به باد دادهایم!
بیا که نسیم،
در ماتم بوتههای یاس،
دیگر به دشتِ ترانه، هبوط نمیکند!
.
•••••••
.
ای ساحتِ عرفانی شب،
بیا که تمام شدهایم؛
بیا که زمستان، فصلِ فریبِ بهار شده است؛
بیا که عشق،
جایی میان حسرت و آه،
غمناکترین ترانهی تاریخ را میخواند!
.
•••••••
.
ای ساحتِ عرفانی شب،
بیا که تمام شدهایم؛
بیا که تَنِ سپیدارهای کهنسال زمان،
بیتا
گاهی این تصویر رو برای خودم خلق میکردم که اگه روزی در یک پرواز که با مشکل فنی روبرو شده و مسافرا از ترس فریاد میزنن من چه عکس العملی رو از خودم نشون میدم ! اینکه منم مثل بقیه میترسم و داد میزنم یا به استقبال مرگ میرم !
همیشه تو این تصویر سازی من خودم رو مشغول کتاب خوندن میبینم یا لپتاب به دست که داره کارای پروژش رو انجام میده و آرامشِ خودش رو حفظ کرده و داد و فریادهای دیگران به هیجاش نیست و تو اون سقوط من بیخیال ترین موجود زنده ی اون پروازم!
تولدت مبارک خواهرم
یه حسی درونم بهم می
گفت روز تولدت یه اتفاقی می افته که من نمی تونم
تولدت رو بهت تبریک بگم
باورم نمی شد این
اتفاق بیفته
ولی افتاد
من دارم زندگی می
کنم و حالم خوبه ولی زندگیم بدون تو "رنگ" نداره، همه
چی خاکستریه، فقط پر رنگ تر و کم نگ تر می
شن
خدا را شکر می کنم
هیچ چیز تلخ نیست ولی طعمِ و رنگ و بوی زندگیم تو هستی که قراره نباشی
تا کِی؟،،، نمی دونم
تو صبر خواهی از من، بختی که من ندارم
من وصل خواهم از تو، قصدی که تو نداری
مرا بِسُود، فرو ریخت هرچه دندان بود
نبود دندان، لا، بَل چون چراغ تابان بود «رودکی»
در قُسمتِ اوُل بُگوتم که این درد در وطن درمان نگِردی و مینی پا وآز گردی به این وَرِ گردنه: هشتگرد و کرج. آها جانُم، آها بیامیَم این جَلّادانی وَر. اینجه روزی چند صد تا دُندان عینَ پُوتِه دار از بیخ در میارن یا اونی میانَ مته دِمی نُون.
این مته رَ بگوتوم داغُم تازه گردی! ای روزگار...
نعمتی هامی دِیُ اونَه به زشت ترین حالت ممکن پَس هامی گیری. آدمی جوانی
از فیسبوک میهن سیگنال هم دیدن کنید.
کاش میشد به جای فصل امتحاناتفصل آغوش یار را هم داشتیم…آنوقت خردادشهریوردیهمه را مردود میشدم
و تا ابد حبس در آغوشت میشدم…
❣️❣️❣️متن عاشقانه برای عشقم❣️❣️❣️
وبلاگ قوی بخوانیم . سرمایه گذاری 2020کمی برایمعشق دم کنعطر عاشقانه اشبا منقند بوسه هایشبا تو …
عشق همان عطری ست
که از تو بر شانه ام می ماند
عطر نیستی که پریدن بدانیتو را از من بشویندآب میروم..
❣️❣️❣️شعر عاشقانه برای نامزدم❣️❣️❣️خیلى زیب
یادم نیست کی ولی قبلا یه پستی نوشته بودم در مورد سیاهچالههای انرژی .. یه چیزهایی تو زندگی ما هستن که عین سیاهچالههای سیریناپذیر، انرژی ،خوشحالی و سرزندگی مارو از بین میبرن.
زندگی کلا سخته، مگر خلافش ثابت بشه که هنوز نشده ، اما اینکه ما از این سختی چقد رنج بکشیم دیگه دست خودمونه.. شاید از نظر بقیه کسی که خیلی اتفاقات به ت*خمش نیست ، آدم بیاحساس یا سنگدلی باشه ، اما مهم اینه که همین آدمهای بیاحساس هستن که در نهایت برنده میشن، نه ا
الف.
* مطلبی که در ادامه خواهید خواند، مواجهی شخصیِ نویسنده است با این اثر که سعی شده در آن، با وفاداری به محتوا، تعلیق و لذتِ کشف، به تحلیل این اثر بپردازد.
در اولین نماها، با دری آبی رنگ و ساده روبرو میشوم، آرام تکان میخورد، و در میانهی در با خطی ساده: « کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان نمایش میدهد»، با خیال اینکه با فیلمی ساده و در خور ردهی نوجوان، روبرو هستم، باز به در نگاه میکنم تا ببینم فرای آبیاش برایم چه ماجرایی را رقم
الف.
* مطلبی که در ادامه خواهید خواند، مواجهی شخصیِ نویسنده است با این اثر که سعی شده در آن، با وفاداری به محتوا، تعلیق و لذتِ کشف، به تحلیل این اثر بپردازد.
در اولین نماها، با دری آبی رنگ و ساده روبرو میشوم، آرام تکان میخورد، و در میانهی در با خطی ساده: « کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان نمایش میدهد»، با خیال اینکه با فیلمی ساده و در خور ردهی نوجوان، روبرو هستم، باز به در نگاه میکنم تا ببینم فرای آبیاش برایم چه ماجرایی را رقم
الف.
* مطلبی که در ادامه خواهید خواند، مواجهی شخصیِ نویسنده است با این اثر که سعی شده در آن، با وفاداری به محتوا، تعلیق و لذتِ کشف، به تحلیل این اثر بپردازد.
در اولین نماها، با دری آبی رنگ و ساده روبرو میشوم، آرام تکان میخورد، و در میانهی در با خطی ساده: « کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان نمایش میدهد»، با خیال اینکه با فیلمی ساده و در خور ردهی نوجوان، روبرو هستم، باز به در نگاه میکنم تا ببینم فرای آبیاش برایم چه ماجرایی را رقم
لباس راحتی خانگی زنانه
پوشیدن یک لباس راحت، خوش رنگ و مناسب می تواند هم به سلامت جسم شما کمک کند و هم روحیه شما را بالا ببرد. پس برای دانستن مهمترین نکات در انتخاب لباس راحتی ادامه این مطلب را بخوانید.
به کیفیت لباس ها توجه کنید
لباسی که در خانه می پوشید باید یک لباس مخصوص باشد، یعنی هر تی شرت یا بلوزی را برای پوشیدن در خانه انتخاب نکنید. لباس های راحتی این ویژگی را دارند که به اندازه کافی انعطاف پذیر هستند. این مهمترین تفاوت لباس های راحتی با
تولدت مبارک خواهرم
یه حسی درونم بهم می
گفت روز تولدت یه اتفاقی می افته که من نمی تونم
تولدت رو بهت تبریک بگم
باورم نمی شد این
اتفاق بیفته
ولی افتاد
من دارم زندگی می
کنم و حالم خوبه ولی زندگیم بدون تو "رنگ" نداره، همه
چی خاکستریه، فقط پر رنگ تر و کم نگ تر می
شن
خدا را شکر می کنم
هیچ چیز تلخ نیست ولی طعمِ و رنگ و بوی زندگیم تو هستی که قراره نباشی
تا کِی؟،،، نمی دونم
تو صبر خواهی از من، بختی که من ندارم
من وصل خواهم از تو، قصدی که تو نداری
بعضی وقت ها یک سری کارها ها هستن که نباید انجام دادنشون رو عقب انداخت
برای مثال : اگه ناراحتیم و به سختی بغضمون رو قورت میدیم ، نباید ناراحتیمون رو سرکوب بکنیم و انتظار داشته باشیم از خودمون که سریعا ناراحتیش تبدیل به حال خوب و خوشحالی بشه
باید احترام گذاشت به حس هایی که از اعماق وجود صداشون رو میشنویم
اون هایی که واقعی ان و بی اهمیت نیستن
پس بهتره که بریم یک گوشه و جایی که ناراحتیم گریه کنیم و ناراحتیمون رو بروز بدیم که البته اگه در تنها
علاقه به استفاده از کاغذ دیواری در دکوراسیون افزایش یافته است. کاغذ دیواری های مختلفی با رنگ و نقش های مختلف وجود دارند. بخشی از دیوار خانه را با این دیوار پوش های دوست داشتنی تزیین کنید.
دیوار پوش های زیادی برای تزیین دیوار وجود دارد. کاغذ دیواری، سنگ، آجر، چوب، چرم و … . در بین این موارد کاغذ دیواری یکی از محبوب ترین دیوار پوش ها است. وجود کاغذ دیواری دکوراسیون داخلی را تکمیل میکند. کاغذ دیواری پذیرایی باید هویت خانه را به نمایش بگذارد و ب
توی یکی از وبلاگا دیدم و ایدهشو دوست داشتم، گفتم برای سرگرمی هم که شده انجامش بدم :}
این یه نامه از سارای 21 ساله ست. که البته عددِ سنش توی ذهنش از 18 بالاتر نمیره. میدونم که اگه برگردم و بخوام اینا رو بهت بگم، هیچکدومشونو باور نمیکنی چون تو استادِ نگران بودن و استرس داشتنی حتی اگه همه بهت بگن آروم باش. چون من میشناسمت. چون تو، منی.
الان شونزده سالهای و توی روزای اول سالِ سومِ تجربی. مژدهای که میتونم بهت بدم اینه که، امسال آخرین سالت توی او
چشمام رو بستم و به جایی که میخواستم باشم فکر کردم آخه میگن اگه جایی هستی که دوسش نداری،چشماتو ببند و به چیزایی که دوست داری فکر کن.من هم چشمام رو بستم و فکر(خیال)کردم:
تهران.دهه سی و یا چهل یا پنجاه.پسری از طبقه متوسط جامعه که دانشگاه تهران درس میخونه،عاشق دختری که او هم از جامعه متوسط است.جمعه شب خیابون پهلوی یا لالهزار یا هر جای دیگه.نرسیده به سینما آتلانتیک.کنار جیگرکی ساعت هفت همدیگه رو میبینن.پسر با کت شلوار مشکی رنگ که با خط اتوش میشه خ
4. صداقت
پایبندی به اصول اخلاقی زمینه ساز شکل گیری احساسات مناسب درون انسان می شود. آرامشِ روان در پرتو عمل به ارزش های انسانی فراهم می آید. صداقت از جمله ارزش های مهم دینی و انسانی است که تعارض ها، دغدغه ها، تشویش خاطره ها، تردیدها و فرسودگی ها را از جان آدمی می کاهد. صداقت و راستی راهی است جهت نیل به آرامش. پیامبر خدا(ص) فرمود:
فإنّ الصِّدقَ طُمأنینَةٌ و إنّ الکِذبَ ربتةٌ. (مجلسی، 1414: 71 / 214؛ اربلی 1382: 1 / 535)
راستی مایه آرامش و دروغ باعث پریشانی اس
باید
خودم چیزی مینوشتم دربارهاش. یک بار کوتاه نوشتم. همان روزی که خبر را شنیدم.
اما به او قول داده بودم چیزی نگویم تا کسی متوجه نشود. بنابراین پست را خصوصی
کردم، مختص خودم. حالا خودش بعد از شش ماه نوشته و همه چیز را عالی توضیح داده، محکم
و قوی. مثل تصویری که از او در تمام این 27 سال سراغ دارم. از زبان خودش خوانده
شود بهتر است:
از
تولد ۲۷
سالگیم دوماه نگذشته بود که نصف شب تو غلت زدن متوجه یه توده سفت تو سینه چپم شدم.
متولد اکتبرم (ماه جهانی آگاهی
درباره این سایت